عاقبت روزی نیک به حریم نفس باغچه در خواهم شد
نفسی خواهم چید
نفسی سبز به دریاچه انبوه خیال
تا که امواج سراب
نفشاند گریبان قناری به هوس
تا که این لاله سرخ بفشاند گرده
به بر شبدر بی بوی ضعیف و تو ای دوست چرا منتظری؟
درد همسایه دوای کرمت می طلبد که در این قرن ملول
جز عطوفت هیچ تجویزی نیست درد همسایه نه محتاج طبیب
درد همسایه به آواز تو دل خوش دارد پس صدا کن اورا پس صدا کن او را
عشق در حنجره ات منتظر است در مجلس بگشا
به لب آرش همه فریادش کن
به گمان درد تو نیز به لب و حنجره ای منتظر است
دکتر شاهکار بینش پژوه