گفتم : به تو از بازی بیداد زمانه گفتی : که تو را چند بود داد و بهانه
گفتم : که مرا عاقبت عمر نه این است گفتی : که تو را چرخ و فلک مهر همین است
گفتم : گذر عمر بدین شکل روا نیست گفتی : که تو را در ره آن چون و چرا نیست
این روزها اونقدر ثانیه ها و دقایق عمر به سرعت می گذرند که ناخودآگاه ذهن آدما رو با همه
مشغله هاشون به فکر فرو می برند که عمرمون داره به سرعت برق و باد می گذره و ما هنوز
در پیچ زمانه جا مونده ایم و تازه اینکه با هر روزی که می گذره ما یک روز به پایان زندگی
نزدیکتر می شیم
به پایانی که اسمش رو مرگ گذاشتن و تازه خودش یه شروع قشنگ دوباره س که اگه
تونسته باشیم تو بخش اول به معنای واقعی زندگی کنیم اون وقتکه رسیدن به بخش دوم
آرزو و دعای هر روزمون می شه
چون تازه قسمت اصلی و حقیقی زندگیمون شروع می شه و تازه ما به اصل نهادمون
برمیگردیم و از رنجهای این سرای فانی رها می شیم و کاش اونقدر خوب باشیم که
خدای مهربون همونطور که وعده داده کسانی را که دوستشان بدارم به سوی خود
می خوانم
مارو هم زودتر به میهمانی ابدی خودش و در جوار حرم امن خودش جای بده .