در برنامه کاری خودم
یادداشت می کنم
ساعت پنج پنج ساله شوم کوچکتر از همه شما
می خواهم پنج ساله شوم و تا مادر اجازه نداده شعرم را برای هیچ کس نخوانم
می خواهم پنج ساله شوم فارغ از تمام نگاههای هرزه گر
هر چه را که می خواهم ببینم
می خواهم شبها رویایم را در مشتم بگیرم
و اگر فردا تو مهمانم شدی
مشتم را توی دست تو باز کنم می خواهم غروب هر روز به فکر فردا نباشم
می خواهم پنج ساله شوم
سروده دوست مهربانم سمانه طهماسبی
اگر چه رفته از برم دگر بهار کودکی
ولی هنوز مانده ام چه بیقرار کودکی
به امید دوستیهای بیشتر