برای منتظران عاشق

غروب روز جمعه چه رنگ و بوئی داره                                                      
وقتی می یاد با حسش غم به دلت می یاره
از صبح همش منتظر تا ببینی که یارت 
کی از راه درازش پا تو خونت می ذاره؟
تمام‌ روز می شینی تا ببینی عزیزت 
با اون دل بزرگش دست به سرت می‌ذاره ؟

حس غریبی داری توی روزای جمعه 
  تا آشنات بیادش دلت قرار نداره  
  خدا خدا می کنی نکنه این دفعه هم 
  زمونه با بدیهاش پا رو دلش بذاره
غروب که از راه اومد باز می بینی نیومد
تو موندی با یک دل منتظر بیچاره 

دلت بهونه داره بهونه غریبی 
با این کارش اشکاتو توی چشات میاره
یاد خدا می افتی با اون صبر جمیلش 
بعد دلت با غصه ش یه کم آروم می گیره
                                    

نجوای سبز

خدا ...خدا... خدا...

تا حالا شاید به‌ این فکر نکرده بودم که تو اینقدر دوست داری بنده هات صدات کنن

حتی از شنیدن اسمت از زبون یه بنده اونقدر ذوق زده بشی که بخوای باز هم صدات کنه

بازم انگار من کمترین ناخواسته قدرت و شوکت تو عزیز دل رو با ناتوانیهای خودم سنجیدم

یادم رفت که تو منو و همه‌ بنده‌ هات رو حتی بیشتر از خودشون دوست داری .

کاشکی می شد تو هر نفسم اسمتو صدا کنم و تو هم با تمام مهربانیهای بی انتهایی

که خاص خودته جوابمو بدی و من هم از ذوق این وصل سر به آسمانها بذارم.

راستی اگر ما آدما واقعا حس میکردیم که تنها تو و یاد تو بزرگترین سرمایه زندگیهامونه

هیچ چیز دیگه ای ازت نمی خواستیم اما تو اونقدر بلند نظری که با کم ما هم شاد میشی .

معبود من عنایتی کن که خواسته هامون رو تنها از درگاه پرلطف و کرمت و ازدست

با سخاوتت بگیریم.                   آمین