مهدی جان عاشقی سراپا تقصیر قلم در دست گرفته و خواهان سخن گفتن با توست
و امید آن دارد که با روح بلند و قلب مهربانت پذیرای کلامش باشی.
آقای من شاید من کمترین آنگونه که باید بزرگواری چون شما را نشناخته ام اما در طول
این عمر به این حقیقت رسیده ام که تو پایان تمام خوبیهائی تو نور مطلقی تو تمامی
عشق و امیدی که به جانهای منتظرانت روح می دمی .
توئی که هرکس حتی اندکی از تو بداند شیفته خصال نیکویت می گردد و این انتظار
جانکاه اما شیرین را با همه جسم و جانش تاب می آورد به امید آن روزی که رخصت
دیدار روی ماه منظرت را بیابد و در کنار وجود مقدست ادای دین نماید
دینی که بر گردن تک تک عاشقان و دوستداران خسته جانت نهاده شده تا ترا یاری
دهند برای احقاق روزهائی سراسر روشنی و پاکی و عدالت .
آرام جانهای خسته از تو می خواهم که شفاعت کنی ما را در پیشگاه خداوندگار
مهربان که توفیق انتظاری شایسته و سازنده را به همه منتظرانت عطا کند.
آمین
گفتم : به تو از بازی بیداد زمانه گفتی : که تو را چند بود داد و بهانه
گفتم : که مرا عاقبت عمر نه این است گفتی : که تو را چرخ و فلک مهر همین است
گفتم : گذر عمر بدین شکل روا نیست گفتی : که تو را در ره آن چون و چرا نیست
این روزها اونقدر ثانیه ها و دقایق عمر به سرعت می گذرند که ناخودآگاه ذهن آدما رو با همه
مشغله هاشون به فکر فرو می برند که عمرمون داره به سرعت برق و باد می گذره و ما هنوز
در پیچ زمانه جا مونده ایم و تازه اینکه با هر روزی که می گذره ما یک روز به پایان زندگی
نزدیکتر می شیم
به پایانی که اسمش رو مرگ گذاشتن و تازه خودش یه شروع قشنگ دوباره س که اگه
تونسته باشیم تو بخش اول به معنای واقعی زندگی کنیم اون وقتکه رسیدن به بخش دوم
آرزو و دعای هر روزمون می شه
چون تازه قسمت اصلی و حقیقی زندگیمون شروع می شه و تازه ما به اصل نهادمون
برمیگردیم و از رنجهای این سرای فانی رها می شیم و کاش اونقدر خوب باشیم که
خدای مهربون همونطور که وعده داده کسانی را که دوستشان بدارم به سوی خود
می خوانم
مارو هم زودتر به میهمانی ابدی خودش و در جوار حرم امن خودش جای بده .