قافله عمر

گفتم : به تو از بازی بیداد زمانه                گفتی : که تو را چند بود داد و بهانه

گفتم : که مرا عاقبت عمر نه این است       گفتی : که تو را چرخ و فلک مهر همین است
 
گفتم : گذر عمر بدین شکل روا نیست       گفتی : که تو را در ره آن چون و چرا نیست

این ‌روزها اونقدر ثانیه ها و دقایق عمر به سرعت می گذرند که ناخودآگاه ذهن آدما رو با همه

مشغله هاشون به فکر فرو می برند که عمرمون داره به سرعت برق و باد می گذره و ما هنوز

در پیچ زمانه جا مونده ایم و تازه اینکه با هر روزی که می گذره ما یک روز به پایان زندگی

 نزدیکتر می شیم

به پایانی که اسمش رو مرگ گذاشتن و تازه خودش یه شروع قشنگ دوباره س که اگه

تونسته باشیم تو بخش اول به معنای واقعی زندگی کنیم اون وقتکه رسیدن به بخش دوم
 
آرزو و دعای هر روزمون می شه

چون تازه قسمت اصلی و حقیقی زندگیمون شروع می شه و تازه ما به اصل نهادمون 

برمیگردیم و از رنجهای این سرای فانی رها می شیم و کاش اونقدر خوب باشیم که

خدای مهربون همونطور که وعده داده کسانی را که دوستشان بدارم به سوی خود

می خوانم

مارو هم زودتر به میهمانی ابدی خودش و در جوار حرم امن خودش جای بده . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد