در برنامه کاری خودم
یادداشت می کنم
ساعت پنج پنج ساله شوم کوچکتر از همه شما
می خواهم پنج ساله شوم و تا مادر اجازه نداده شعرم را برای هیچ کس نخوانم
می خواهم پنج ساله شوم فارغ از تمام نگاههای هرزه گر
هر چه را که می خواهم ببینم
می خواهم شبها رویایم را در مشتم بگیرم
و اگر فردا تو مهمانم شدی
مشتم را توی دست تو باز کنم می خواهم غروب هر روز به فکر فردا نباشم
می خواهم پنج ساله شوم
سروده دوست مهربانم سمانه طهماسبی
مهدی جان عاشقی سراپا تقصیر قلم در دست گرفته و خواهان سخن گفتن با توست
و امید آن دارد که با روح بلند و قلب مهربانت پذیرای کلامش باشی.
آقای من شاید من کمترین آنگونه که باید بزرگواری چون شما را نشناخته ام اما در طول
این عمر به این حقیقت رسیده ام که تو پایان تمام خوبیهائی تو نور مطلقی تو تمامی
عشق و امیدی که به جانهای منتظرانت روح می دمی .
توئی که هرکس حتی اندکی از تو بداند شیفته خصال نیکویت می گردد و این انتظار
جانکاه اما شیرین را با همه جسم و جانش تاب می آورد به امید آن روزی که رخصت
دیدار روی ماه منظرت را بیابد و در کنار وجود مقدست ادای دین نماید
دینی که بر گردن تک تک عاشقان و دوستداران خسته جانت نهاده شده تا ترا یاری
دهند برای احقاق روزهائی سراسر روشنی و پاکی و عدالت .
آرام جانهای خسته از تو می خواهم که شفاعت کنی ما را در پیشگاه خداوندگار
مهربان که توفیق انتظاری شایسته و سازنده را به همه منتظرانت عطا کند.
آمین